برچسب‌ها

۱۳۹۵ دی ۱۲, یکشنبه

نسل جوان و نیاز به علم و دانش (1)
از وظایف مهم و خطیر بخش امور تربیتی و پرورشی در مدارس می توان به توجه مستمر به منویات و رهنمودهای امام راحل و مقام معظم رهبری و اهتمام برای اقامه نماز جماعت و اعتلای فعالیت های قرآنی و تعظیم شعائر دینی و انقلابی در مدرسه می باشد، بر همین پایه، بخش مرکز یادگیری همراه همیشگی معلمان پرورشی در چند سال اخیر فعالیت هایی در بخش شعرهای مناسبتی، متن مجری های مناسبتی، قرآن و صبحگاه در مدرسه مقالاتی را ارائه داده است.

با توجه به استقبال این عزیزان در مدرسه، بر آن شدیم که با ارائه مسائل و شبهات دانش آموزان در سنین مختلف، آن ها را برای ورود به جامعه بزرگ تر از خانواده و مدرسه آماده نماییم. بسیاری از مسائل طبق فرمایشات مقام معظم رهبری، دانش آموزان و خانواده های آن ها را با سبک زندگی اسلامی آشنا می نماید.

در این بخش به یکی از بزرگترین دغدغه های خانواده ها و دانش آموزان خواهیم پرداخت و تلاش بر آن داریم که دانش آموزان پس از آشنایی با این مبحث در آینده ای نه چندان دور در زندگی خود با درک درست از آموزه های دینی بتوانند زندگی شایسته ای را انتخاب کنند.

حتما این جمله را که در گذشته موضوع انشا دانش آموزان بود، شنیده اید« علم بهتر است یا ثروت ؟ »

پرداختن به مساله ی علم آموزی نسل جوان از این جهت اهمیت دارد که برخی با القای این باور که علم و دانش ابزاری برای رسیدن به ثروت است، از اهمیت و ارزش برخورداری از علم و دانش در ذهن نسل جوان می کاهند.

وقتی این باور در جوان و نوجوان شکل می گیرد که علم و دانش تنها ابزاری برای رسیدن به رفاه مادی است، ترجیح می دهند به جای آن که سال ها وقت خود را برای فراگیری علم و دانش سپری کرده و زحمت بکشند، از همان ابتدا به مشاغلی بپردازند که مستقیم به ثروت اندوزی منجر می شود!

حال می خواهیم بدانیم آیا علم و دانش ابزار رسیدن به ثروت است یا خود به تنهایی از ارزش و اهمیت برخوردار است؟
دانستن و درک حقیقت و کشف اسرار پیرامون انسان یک خواهش فطری است. این خواهش فطری جوان را به کوشش و کاوش وادار می کند و به راه بحث و تحقیق می کشاند. گرچه ممکن است در ابتدا از فهم بسیاری از مطالب علمی عاجز باشند، اما بحث و گفتگو و پژوهش درباره ی موضوعات علمی به فکر نوجوانان توسعه می بخشد و قوه ی درک آنان را زیاد می کند. در نتیجه موجبات رشد عقلی و کمال معنوی آنان را فراهم می آورد.
محیط مدرسه و سپس دانشگاه ها و مراکز آموزشی بهترین مکان برای ارضای این خواهش طبیعی است. جوان با فراگیری علوم طبیعی، تا حدودی از ساختمان وجود خود و سایر موجودات کره ی زمین آگاه می شود و ضمن تحصیل علم، به عظمت خلقت و نظم آفرینش پی می برد و در نتیجه مانند سایر دانشمندان الهی، به وجود خداوند بزرگ که پدید آورنده ی جهان خلقت و ناظم این نظم حکیمانه است، ایمان می آورد.

جوان با فراگرفتن علوم روانی و تربیتی، تا اندازه ای از وضع روحی خود آگاه می گردد و به تمایلات غریزی خویش پی می برد و از خطر طغیان غرایز و لزوم تعدیل غرایز خویش آگاهی می یابد و در پرتو انجام وظایف اخلاقی و انسانی، می تواند موجبات خوشبختی معنوی خویش را فراهم آورد.

بنابراین می توان گفت: تحصیل علم بهترین راه برای رسیدن به ایمان و اخلاق در سعادت روحانی است؛ ضمن این که عالی ترین وسیله برای تامین رفاه زندگی مادی است

امام علی (ع) می فرماید:
« یا معشر الفتیان حصنوا اعراضکم بالادب و دینکم بالعلم » ( تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 133)، « ای جوانان، شرف انسانی خود را با ادب آموزی و دینتان را با علم و دانش حفظ کنید ».

بنابر توصیه ی امام علی ( ع )، جوانان می توانند سجایای اخلاقی خود را با تربیت و ادب محافظت نمایند و سرمایه ی گران بهای دین خود را با نیروی علم و دانش از دستبرد ناپاکان و خطرهای گوناگون نگهدارند.

در صورت هدفمند کردن علم آموزی، جوانان که قدرت و نیروی ملی جوامع محسوب می شوند، می توانند با علم و عمل خود، توسعه ی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را سرعت بخشند.

جوانان از طریق یادگیری علوم و حل مسائل و مشکلات جامعه از طریق روش ها  و فنون جدید علمی، می توانند نیازهای اجتماعی خویش را براورده نمایند و با مطالعه ی رشته های مختلف علمی، نقش علوم و کاربرد این رشته ها را در زندگی بشر روشن تر سازند.


حال که اندکی به ارزش علم آموزی جوانان پی بردیم، می خواهیم بدانیم جهت گیری دشمنان ملت ما به ویژه نسل جوان درباره ی این امر مهم چیست.

۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

انتخابات- 93، تحلیل، گزیده ها

انتخابات ۹۳ و آرایش قومی قدرت


اگر عبدالله عبدالله‌، اشرف غنی احمد‌زی و زلمی رسول را سه چهره‌ی جدی و سرنوشت‌ساز انتخابات ۹۳ بدانیم، دو تن از این سه نفر قانون نا‌نوشته‌ی تقسیم قومی قدرت را به دقت مراعات کرده‌اند. عبدالله معاون اولش‌، با همه‌ی گم‌نامی، پشتون و معاون دومش هزاره است. زلمی رسول نیز معاون اولش را از میان تاجیک‌ها و معاون دومش را از میان هزاره‌ها برگزیده است. اما اشرف غنی احمد‌زی این معادله را به صورت سنت شکنانه‌ای برهم زده است. معاون اول پیش‌نهادی او ازبک است‌، هرچند هزاره‌ها در نگاه آقای احمدزی نیز مقام سوم قدرت را از آن خود کرده‌اند. تاجیک‌ها در حلقه‌ی قدرت آقای احمد‌زی مهره‌ی مفقوده به حساب می‌آید. آیا می‌توان این عمل آقای احمد‌زی را بی‌توجهی و حتا بی‌احترامی نسبت به قوم تاجیک دانست؟ آقای احمدزی چه معیاری برای جابه‌جایی مهره‌ها داشته است؟ با چه معیاری ازبک‌ها جای تاجیک‌ها را گرفته‌اند؟ از نظر سیاسی این جابه‌جایی قومی قدرت چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟
برداشت عام این است که در تاریخ سیاسی افغانستان تقسیم قومی قدرت با حکومت آقای کرزی آغاز شده است. در نظام سیاسی آقای کرزی، نخستین‌بار مارشال فهیم مسئولیت نمایندگی از قوم تاجیک و محمد کریم خلیلی نمایندگی قوم هزاره را به عهد گرفتند. اما واقعیت این است که تقسیم قومی قدرت ریشه‌های بسیار عمیقی در تاریخ سیاسی کشور دارد. اصلا حکومت‌های قومی‌–‌خاندانی سنتی‌ترین نوع حکومت‌ها در تاریخ بشر به حساب می‌آید. بنابراین، به قدمت عمر تشکیلات حکومتی در افغانستان، تقسیم قومی قدرت نیز ریشه‌دار و کهنه است. حاکمیت یک قوم بر همه‌ی اقوام دیگر و سپردن منصب‌های کم‌ارزش‌تر به دیگر اقوام، بارز‌ترین معنای تقسیم قومی قدرت است. حاکمیت افغانستان بین چند‌خانواده‌ی مشخص از قوم پشتون دست به دست گشته و هرکدام از این خانواده‌ها که به قدرت رسیده‌اند، نه تنها ادعای نمایندگی از قوم پشتون، بلکه داعیه‌ی نمایندگی از همه‌ی اقوام ساکن در افغانستان را داشته‌اند. برخی از ار‌بابان قدرت البته با صراحت اقوام دیگر را شایسته‌ی حکومت و سهم گرفتن در بازی‌های سیاسی ندانسته و آنان را خدمت‌کار قوم برتر به حساب آورده‌اند. در چنین ادبیاتی، تاحیک‌ها سقاو، هزاره‌ها جوالی‌، ازبک‌ها مزدورکار و در نهایت پشتون‌ها حاکم و ارباب ازلی و ابدی این سرزمین شمرده شده‌اند. با این تعبیر، نظام حاکم همواره از پشتون‌ها نمایندگی کرده و تنها پشتون‌ها شایستگی حضور در نظام سیاسی را داشته‌اند. حکومت را فقط حق پشتون‌ها بدانیم ‌یا این که آن را بین همه‌ی اقوام تقسیم کنیم، «قومیت» معیار اصلی ما برای تقسیم قدرت بوده است. به همین دلیل، حکومت‌‌های فاشیستی خاندان محور نیز نظام‌های سیاسی برخاسته از تقسیم قومی قدرت به حساب می‌آیند.
‌آقای کرزی نخستین کسی بود که برای عادلانه کردن تقسیم قومی قدرت قدم برداشت. او قطعا نخستین کسی نیست که تقسیم قومی قدرت را بنیان نهاده است. آقای کرزی کوشید که قدرت را به صورت عادلانه بین همه‌ی اقوام تقسیم کند. البته واقعیت این است که سازو‌کار توزیع عدالت سیاسی کاملا در سطح و در شکل نظام سیاسی باقی ماند و هیچ‌وقت تا لایه‌های عمیق تصمیم‌گیری پیش نرفت. آقای کرزی نظام سیاسی را به‌سرعت تبدیل به ریاستی کرد تا همه‌ی قدرت مدیریتی کشور کاملا در یک نقطه تمرکز داشته باشد و معاون اول رییس جمهور عملا کاری جز پر کردن جای خالی رییس جمهور را نداشته باشد. البته رییس جمهور هم در تمام مدت زعامت خود هیچ‌وقت جایش را خالی نگذاشت تا امکان تصمیم‌گیری و ایفای نقش تاجیک‌ها از طریق معاون اول فراهم شود. معاون دوم ریاست جمهوری اساسا برای ارائه‌ی لب‌خند‌های دیپلوماتیک ساخته شده و از نظر ساختاری کاملا خارج از حیطه‌ی تصمیم‌گیری‌های کلان طراحی شده است.
اما همین کار فرمالیته هم نتایج زودرس زیادی داشت. هزاره‌ها عموما خلیلی را نماد هویت سیاسی و دلیل مشروعیت در مشارکت سیاسی‌شان می‌پنداشتند. تاجیک‌ها نیز مارشال فهیم را نه فقط نماینده‌ی تاجیک‌ها در سازمان قدرت، بلکه به عنوان سند صلاحیت تاجیک‌ها در مالکیت قدرت سیاسی می‌شمردند. البته‌ این رویاها و تعبیرهای ساده‌لوحانه‌ی قومی به‌زودی نقش بر‌آب شدند و فهیم و خلیلی فقط توانستند نماینده‌ی شهرت و اشتهای سیری‌ناپذیر خودشان شوند. اما اصل تقسیم قومی قدرت طرف‌داران زیادی در میان مردم پیدا کرد. افغانستان جامعه‌ای است که در آن هنوز که هنوز است راس‌ها حکومت می‌کنند نه رای‌ها. رای یک خان به هیچ‌عنوان مساوی با رای یک دهقان نیست. رای یک خان همواره رای‌ها بوده است، نه رای. به همین دلیل، یک خان نه تنها از یک جمع بزرگ‌تر نمایندگی می‌کند، بلکه او به جای همه‌ی آن‌ها تصمیم می‌گیرد و به جای همه‌ی آن‌ها رای می‌دهد. خان کسی است که به جای دهقانانش می‌اندیشد، به جای آن‌ها تصمیم می‌گیرد و به جای آن‌ها عمل می‌کند. در چنین سیستمی، خان هویت جمعی گروهی از مردم به حساب می‌آید.
کار آقای کرزی این بود که سیستم فیودالیته‌ی نمایندگی سیاسی را کمی قابل تحمل‌تر بسازد. این سیستم قابلیت امروزی و مدرن شدن را ندارد. در نظام دموکراتیک هیچ‌کس بیش از یک رای ندارد. اگر سرمایه‌داران بزرگ هنوز بیش از یک رای دارند، نشان‌گر زنده بودن و جریان داشتن نظام فیودالیته‌ی نمایندگی سیاسی است. به هر ‌روی، آقای کرزی تلاش کرد تا کمی عدالت بورزد و اقوام بزرگ افغانستان بتوانند خودشان را در آیینه‌ی تقسیمات اداری دولت ببینند. اما یک سوال بسیار جدی و ساختاری در این خصوص قابل طرح است. معاونان رییس جمهور از اقوم‌شان در دولت نمایندگی می‌کنند ‌یا از دولت در درون اقوام‌شان؟ اگر این افراد نماینده‌ی اقوام‌شان به حساب می‌آیند، در این صورت نباید به صورت انتصابی به ‌این مقام برسند. این افراد باید توسط اقوام‌شان برای تصدی این پست‌ها گزینش شوند. اگر این افراد دولت را در درون اقوام‌شان نمایندگی می‌کنند، باز‌هم از نظر تیوریک یک مسئله‌ی غیر‌قابل فهم است. دولت خود یک نهاد نمایندگی است. یک نهاد نمایندگی نمی‌تواند برای کسانی که قرار است از آنان نمایندگی نماید، برای خود نماینده تعیین کند. به عبارت دیگر، کل حیات دولت استوار بر وظیفه‌ی نمایندگی است، اما این نمایندگی یک‌جانبه است. دولت خود نماینده‌ی ملت است. اگر دولت بخواهد برای خود نیز نماینده برگزیند، به‌ این معناست که یکی از نمایندگی‌ها را به رسمیت نمی‌شناسد. یا خود را نماینده‌ی کل مردم نمی‌داند، یا نمایندگی در بین اقوام برایش شکل تعارفات سیاسی را دارد.
بگذارید که سوالم را یک‌بار دیگر تکرار کنم: معاونان رییس جمهور از اقوام خود در میان دولت نمایندگی می‌کنند ‌یا از دولت در میان اقوام؟ با توجه به واقعیت‌های حاکم بر جامعه و به‌ویژه دولت فعلی، به نظر می‌رسد که پاسخ آقای کرزی به‌ این پرسش، ترکیبی از هر‌دو پاسخ باشد. معاونان به شکلی از اشکال نماینده‌ی اقوام خود در داخل دولت به حساب می‌آیند و درعین حال نماینده‌ی دولت در امور آن اقوام. به عنوان مثال، این طبیعی است که آقای خلیلی مساوی به یک رای نیست. آقای خلیلی حتا کاربردی بیش از تولید رای دارد. آقای خلیلی هم‌چون خانی است که مالک رای‌های زیادی بوده و در بازی‌های سیاسی می‌تواند این رای‌ها را به کار بیاندازد. این یک طرف ماجرا، طرف دیگر ماجرا نیز از همین قرار است. به عنوان مثال آقای، مارشال فهیم نماینده‌ی کرزی در میان تاجیک‌ها به حساب می‌آید. به عبارت دیگر‌، مارشال فهیم چهره‌ی تاجیکی کرزی است. اگر کرزی تاجیک می‌بود، به شکل‌، شمایل و رفتار مارشال تبارز می‌کرد. این مسئله نشان می‌دهد که آقای کرزی اگر مارشال در کنارش نباشد، صرفا یک پشتون است. آقای کرزی به عنوان رییس جمهور‌، نماینده‌ی قوم پشتون بوده و فقط از آنان نمایندگی می‌کند. عمل‌کرد آقای کرزی نشان می‌دهد که در تمام مدت زعامتش، یا کاملا خنثا عمل کرده ‌یا صرفا یک پشتون قوم‌گرا بوده است. کرزی‌ای که در میانه‌ی تعادل بایستد و بتوان سیرت و صورت اقوام دیگر را نیز در او دید، در تعاملات سیاسی افغانستان کاملا غایب است. به همین دلیل، برای کرزی‌ای که همیشه کرزی است و همواره جانب قوم خود را نگه داشته، لازم بود که کسی مثل خلیلی باشد تا بتواند زبان او در میان هزاره‌ها باشد ‌یا مارشال فهیم که نماینده‌ی او در میان تاجیک‌ها باشد.
این شاید واقع‌بینانه‌ترین تصویر از ساختار معاونان رییس جمهور باشد. در چنین حالتی، ازبک‌ها از حلقه‌ی قدرت غایب بودند. بی‌جهت نیست که جنرال دوستم سهم چندانی در دسترخوان قدرت نداشت. طبیعی است که در ساختار تقسیم قومی قدرت، اقوام کوچکی چون پشه‌ای‌، نورستانی و… شامل ترازوی عدالت نیز نمی‌شوند. عدالت در تقسیم قومی قدرت نیز عدالتی است بر پایه‌ی زور، نفوس و نفوذ بیش‌تر. اگر رییس جمهور نماینده‌ی همه‌ی اقوام نیست، چه کسی از پشه‌ای‌‌ها نمایندگی می‌کند؟ هیچ‌کس.
آقای احمدزی با گزینش یک ازبک به عنوان معاون اول خود، تاجیک‌ها را عملا از حلقه‌ی نمایندگی درجه‌ی دوم حذف کرده است. ازبک‌ها که در همه‌ی عمرِ زعامت کرزی حلقه‌ی مفقوده‌ی قدرت بود، اینک در مدل تقسیم قومی قدرت آقای احمدزی، در برج نمایندگی می‌نشیند و تاجیک‌ها از این دایره رانده می‌شوند. هزاره‌ها البته هم‌چنان به عنوان شهروندان درجه‌ی سوم این سرزمین باقی می‌مانند. این کار چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ چرا آقای احمدزی ازبک‌ها را برتاجیک‌ها ترجیح داده است؟ چه عوامل سیاسی و اجتماعی باعث شده است که آقای احمدزی منافع بازی با ازبک‌ها را بیش‌تر از تاجیک‌ها بیابد؟ آیا می‌شود این عمل را نوعی هنجارشکنی در قانون تقسیم قومی قدرت به حساب آورد؟
تاجیک‌ها و هزاره‌ها در چند‌انتخابات گذشته حد‌اقل به دو دسته‌ی درون قومی متخاصم تقسیم شدند. بخشی از رای هزاره‌ها همیشه با آقای محقق بوده است و بخش باقی مانده از آن آقای خلیلی. تاجیک‌ها نیز دچار چند‌دستگی شدیدی شده‌اند. خانواده‌ی مسعود، عبدالله، قانونی‌، فهیم‌ و… هرکدام از این نام‌ها رای‌های زیادی را به دنبال خود می‌کشد. تمام تلاش‌ها برای یک‌سو‌سازی این نام‌های معروف و مؤثر نیز بی‌تأثیر بوده‌اند. با این حساب‌، اشرف غنی احمدزی می‌دانست که به دست آوردن نیمی از رای تاجیک‌ها، تقریبا ناممکن است. چون عبدالله عبدالله بخش قابل توجهی از رای این قوم را به خود اختصاص خواهد داد. احمد ضیا‌ مسعود چند‌رای می‌ارزد؟ چقدر می‌شود به رای‌های او امیدوار بود؟ ازبک‌ها بر‌خلاف تاجیک‌ها و هزاره‌ها، تقریبا یک‌دست و یک‌پارچه مانده است. این نکته‌ی ظریفی بوده که در انتخابات قبلی به آن توجه نشده است. یک قوم کوچک یک‌دست گاهی نقشی بهتر از یک قوم بزرگ‌تر بازی می‌کند. به نظر من، این نکته‌ای است که آقای احمد‌زی را وادار به یک ریسک بزرگ سیاسی کرده است. معاونت اول اگر نشان‌گر جایگاه دومین قدرت سیاسی کشور باشد، باید به قومی تعلق گیرد که دارای دومین جایگاه از نظر نفوس باشد. سپردن این قدرت به قومی که در درجه‌ی چهارم نشسته است، می‌تواند عواقب ناخوش‌آیندی برای تعادل و تعامل سیاسی کشور داشته باشد. در شرایط فعلی، به نظر می‌رسد که ازبک‌ها هم برای حمایت از آقای احمد‌زی و هم برای حمایت از جایگاه سیاسی جدید‌شان با تمام توان بسیج خواهند شد تا بتوانند همه‌ی رای قوم ازبک را به پای آقای احمد‌زی بریزند و هم جایگاه جدید سیاسی‌شان را استوارتر و قابل اعتمادتر بسازند. این چیزی است که به هیچ‌عنوان نمی‌شد آن را از اتحاد با احمد ضیا‌ مسعود به دست آورد. آقای خلیلی نیز از یک منظر حد‌اقل نیم رای جامعه‌ی هزاره به حساب می‌آید. نصف رای هزاره‌ها با همه‌ی ازبک‌ها می‌تواند یک وزنه‌ی سیاسی قابل ملاحظه‌ای باشد و وزن آن در حدی خواهد بود که گروه‌های کوچک و بزرگ متعلق به پشتون‌ها را روی محوریت آقای احمدزی متحد نماید. به نظر می‌رسد که آقای کرزی در حال چرخش به همین سوست و بعید به نظر می‌رسد که آقای رسول بخواهد تا پایان خط به مبارزه‌اش ادامه دهد.
برای آقای احمدزی دشمنی تاجیک‌ها موضوع چندان جدی نخواهد بود. اگر حضور و نقش فداکارانه‌ی ازبک‌ها بتواند احمدزی را به تخت ریاست جمهوری برساند، با تاجیک‌ها می‌تواند مشکلش را به‌تدریج حل کند. تاجیک‌ها آن‌چنان دسته دسته شده‌اند که جلب رضایت گروه‌های کوچک تاجیک احتیاج به صرف هزینه‌ی سیاسی و اقتصادی زیادی ندارد. در این بازی قدرت، هرچند وقوع درگیری بین نمایندگان قوم تاجیک و آقای احمد‌زی اجتناب‌ناپذیر می‌نماید، اما میدان نبرد سیاسی تا میانه‌ی نمایندگان ازبک‌ها و تاجیک‌ها نیز توسعه خواهد یافت. آقای احمدزی می‌داند که اگر بتواند اختلافات ریشه‌دار‌تر و عمیق‌تری میان اقوام فارسی‌زبان بیاندازد، خروج قدرت از سلسله‌ی پشتون‌ها را برای سال‌های متمادی به تعویق خواهد انداخت. به همین دلیل، به نظر می‌رسد که آقای احمد‌زی می‌خواهد چهره‌ی روشن‌تر و آشکارتری از پشتونیزم افراطی را به نمایش بگذارد که در بهای معامله با سران اقوام کوچک‌تر، حضور قدرت‌مندانه و علنی پشتونیزم فراهم‌تر شده است.
آقای احمد‌زی نیز باید بهای سنگینی را برای به دست آوردن رای ازبک‌ها بپردازد. اولین پیامد این کار، حذف‌ شدن تاجیک‌ها از دایره‌ی تقسیم قومی قدرت است. دومین مسئله‌ این است که کار کردن با آقای دوستم چندان کار ساده‌ای نیست. دوستم از سلسله‌ی رهبرانی است که بر‌خلاف خلیلی و فهیم، هنوز رهبر مانده است و به‌سختی می‌تواند برای خود رهبر ‌یا آقا بالاسر تصور کند. دوستم کسی است که در طول حد‌اقل سه دهه‌ی گذشته فقط امر کرده است و هیچ‌وقت نخواسته که امر کس دیگری را اجرا کند. آقای احمد‌زی ناگزیر است که با او با احتیاط و انعطاف برخورد کند. گذشته‌ی سیاسی آقای دوستم، به‌ویژه نبردهای بی‌امان این مرد با طالبان نیز می‌تواند دردسرهایی برای آقای احمدزی بیافریند. آقای احمدزی نیز قطعا، چون پادشاه سلف خود‌، به دلیل مسایل قومی قصد برخورد جدی با طالبان را نخواهد داشت. حضور دوستم در تیم تصمیم‌گیری او می‌تواند تنش میان او و طالبان را افزایش دهد.
با این همه، هم ازبک‌ها به رهبری دوستم و هم آقای احمدزی روزهای دشواری را پیش‌رو خواهند داشت و تلاش‌ها‌ی زیادی باید صرف ایجاد اعتماد و احترام بین آنان و تقلیل تنش با تاجیک‌ها شود.

 منبع : http://www.etilaatroz.com/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA-93-%D9%88-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%82%D9%88%D9%85%DB%8C-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA/



۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

زندگی نامه مختصر مرحوم داکتر صفی الله شهنام آریایی


زندگی نامه مختصر مرحوم داکتر صفی الله آریایی:
مرحوم داکتر صفی الله آریایی فرزند مرحوم حاجی صاحب بابا جان درماه اسد سال 1362 هجری شمسی در یک خانواده منور و علم پرور پا به عرصه هستی گذاشت . صفی الله به خانواده "الهی " که در علم و معرفت شهره میباشد تعلق داشت. 
مرحوم قاری صفی الله تا زمان حیات جد بزرگوارش مرحوم مولوی محمد عمر الهی اساسات علوم دینی را نزد آن بزرگوار فراگرفت وسپس در سال 1369 هجری شمسی شامل لیسه حامدی شهید جهت پیگیری دروس بشکل رسمی آن شد.
درسال 1372 که او ده سال سن داشت راهی پاکستان جهت فراگیری و کسب تحصیل شده و در مدت دوسال قران کریم را حفظ و در پی آن سه سال دیگر راصرف تحصیل علم تجوید ,لسان عربی و یادگیری تفسیر و ترجمه قرآن کریم کرد. بعداً دوباره عازم دیار آبایی خود شده مجدداً در سال 1378 شامل لیسه حامدی شهید گردید. 

مرحوم در سال 1384 از صنف دوازدهم در مقطع بکلوریا فارغ گردیده و بعد از سپری کردن آزمون کانکور شامل دانشکده وترنری دانشگاه کابل شد و درسال 1389 با امتیاز بلند از دانشگاه کابل فارغ گردید و از آن زمان تا آخرین روز زندگی اش مصروف خدمت در نهاد های حکومتی و غیر حکومتی به مردم و وطن خویش بود در همین جریان ودر حدود سه ماه قبل از امروز به خاطر ادای امر الهی و سنت پیامبر بزرگوار ، عقد نامزدی را بایک بانوی نجیب زاده و باعفت در شهر پلخمری بست. ولی سوگمندانه این وصال به سرانجامش نرسید و در فرجام به عمر 30 سالگی در شهر پلخمری به اثر مریضی که دامنگیرش گردید داعی اجل را لبیک و به جاویدانگی پیوست . مرحوم صادقانه به تعالی و سعادت کشور و مردم خویش می اندیشید و درد جانکاه که پیوسته آزارش میداد بدون تردید نابسامانی های این مرزبوم بود.
مرحوم داکتر صفی الله باتوجه به استعداد بلند و سرشارکه داشت ، پشت کار عالی در امر مطالعات دقیق و حساب شده در عرصه های مختلف جامعه شناسی و دین شناسی از خود تبارز داد و طوریکه به همه معلوم است دست بالای در مباحثات دینی و اجتماعی داشت. درکنار این همه مرحوم توانایی مکالمه به لسان های فارسی، عربی, انگلیسی , اوردو و پشتو را نیز دارا بود. در دروان دانشجوی اش با نشریات معتبر داخلی همکاری قلمی داشت و صدای رسا و نترسش را چه از طریق رسانه های نوشتاری و تصویری برای فریاد بی عدالتی بلند می کرد.
او که 30 سال قبل با نخستین خنده هایش شادی را به کانون گرم خانواه اش آورد و در طول زندگی اش همیشه نشاط وطراوت را به دوستانش هدیه میکرد اما دریغ و درد که امروز همه ما را در سوگ خود نشانده , باور کردن و پذیرفتن مرگ او سخت و غیر قابل تحمل است. چگونه میتوان نبودش را باور کرد. او که همیشه از مبارزه با تیره گی ظلمت و جهل سخن میزد و دراین راه تا پای جان مبارزه کرد مگر میشود پذیرفت که دوستانش را در نیمه راه تنها ماند. ولی چه زود چه دیر پایان زندگی مرگ است و انسان را گریزی از آن نیست , جایش برای همیشه درمیان دوستانش خالی خواهد ماند و مرگش ضایعه بزرگ و جبران ناپذیر برای کشورمان و به خصوص ولایت تخار است. کمبودش را مبارزین راه دشوار آزادی ، برابری و عدالت احساس خواهند کرد.
ما راضی به رضای حضرت حق تعالی هستیم و استدعا میکنیم خداوند از او و از ما راضی باشد و از سر تقصیرات مان بگذرد.
جای آریایی بزرگوار جنت الفردوس و یاد و خاطراتش در یاد ها زنده و جاویدان باد.

۱۳۹۲ فروردین ۲, جمعه

معرفت با شخصیت های بزرگ افغانستان : جمشید شعله نویسنده و سخن سرای ماهر



همــــــدم من سرالفت نه تو داری و نه من           شيوهً مهـــــــرو محبت نه تو داری و نه من
من و رسوايی عشق و تو و رسوايی حسن          خبر از کوی مـــلامت نه تو داری و نه من
صرفه از عمر گرانمايه نبرديـــم و گذشت         دست بردامن فرصت نه تو داری و نه من
آه و صد آه کزين محفل حسرت چـون شمع
شعله جز اشک ندامت نه تو داری و نه من


ویرایش تصویر : یما سفر
نبشتهً : داکتر جمراد جمشيد
جمشيد شعله شاعر و نويسنده و سخن سرای ماهر ، مرد قناعت ، مرد اراده ، غمشريک دردمندان ، خدمتگار صادق قوم ، با دشمن مداراگر و با دوست فدايی و جانسپار ، مفسر درد و ترجمان داغ ، يکه تاز مصحف ديده ، مبارز جدی و رنجيدهً مقاوم زندانها ، هم بساط صاحبدلان ، همنوای گريه ها ، بيدل شناس معروف و متبحر و فيلسوف و حکيم سرآمد روزگار خود ، در سال 1287 هجری خورشيدی در شهر چاه آب از توابع ولايت تخار قلمروی که اجدادش در گذشته ها آنرا آريآنا می خوانند چشم بهستی گشود.
تولد شعله در جامعهً صورت گرفت که نفوذ عقب ماندگی اجتماعی و بيسوادی بصورت عموم همه چيز را تحت الشعاع قرار داده و بخصوص از معارف و تعليم و تربيه طوريکه معمول روزگار ساير سرزمينها و کشورها بوده در آنجا کمتر سراغ می شد و اگرهم در مساجد و مدارس دينی و مذهبی رايج بوده به احتياجات عمومی جامعه جوابگوی نبوده است.
شعله بعد دورهً دامان مادر و محيط کوچه ، راهی دبستان شد و با سوابق روشن ازآموزشهای مدرسه يی و خانگی و بخصوص از فيض تاثير آموزش کلام مقدس خدا ( قرآن پاک ) و اثر مصاحبت و فاضلانهً شخصيتهای خداپرست چون داملا عبدالکريم مدرس مدرسهً سرحوض گذر اينهً چاه آب و آشنايی به آثار ميرزا عبدالقادر بيدل ، خواجه شمس الدين محمد حافظ ، شيخ سعدی و شهنامهً فردوسی محرز شخصيت و مقامی ثابتی در مکتب و اجتماع گرديد.
جمشيد شعله بعد از ختم مکتب چاه آب عازم خان آباد مرکز نائب الحکومگی قطغن و بدخشان شد و مکتب شش امانی را در آن شهر با احراز مقام ممتاز بسر رسانيد. ولی هنوز چندی نگذشته بود که تغييری در کشور رخ داده امان الله خان در برابر قيام عمومی مردم ترک ميهن نمود و حبيب الله کلکانی دهقانزادهً بيسواد و سرباز جوانمرد و مصحف ديدهً که از باغ سياست هنوز گلی نچيده بود براريکه قدرت تکيه زد.
حاکميت کلکانی در حاليکه انتظار ميرفت ممثل تجديد حيات سياسی غير وابستگی ، مقاومت عليه نظام قبيله سالاری و جبران تاريکی های قرن استعماری می بود بدون شناخت و توافق به جوی سياسی عصردرراس جنبش مقاومت قرار گرفته بيخردانه و نا آگاه از احوال حکومت داری و جهان بينی اشتباهات جبران ناپذيری مرتکب گرديد. دورهً مختصر ( نه ماهه ) امارت حبيب الله کلکانی در مواجهه با بحران بی برنامه گی و عدم آگاهی سياسی و اداری او  و دارو دستهً بيباکی که در اطراف و اکناف کشور بعنوان مامورين او به ظلم و چور و چپاول ملت پرداختند رشته های پيوندش را با مردم بسيار ضعيف و در بعضی حالات کاملا ازهم گسيخته بود. ازجمله در صفحات شمال کشور که در طول تاريخ اکثرا در ثبات حکومات مرکزی نقش سازنده داشتند مامورين او عناصر ضعيف النفس و بيباک و جنايت پيشه بودند مسبب اذيت و انزوای رعيت گرديدند.
اين اوضاع به جمشيد شعله هم که دراين وقت سرمعلم مکتب چاه آب بود تاثير مستقيمی پيش نموده مکتب و مکتب داری اش پايان يافت و به فيض آباد مرکز حکومت بدخشان برده شده و آنجا مدت تخمين شش ماه بشکل نظر بند و محبوس سپری نمود.
نادرخان که از دير زمانی بخاطر دستيابی به سلطنت کار ميکرد با گرفتن نبض و روحيهً قدرتهای منطقه وارد صحنه شده و سپس در اثر دعوت يک لويه جرگه که ثقل آن را موی سفيدان و اراکين ولايت جنوبی تشکيل ميداد به تخت سلطنت تکيه زد و ثباتی را که از چند سال قبل بهم خورده بود دوباره احيا بخشيد.
شعله در سايهً اين رخداد ها و در روشنی کامل از اوضاع سياسی و اداری وطن بمرکز نايب الحکومگی قطغن و بدخشان « خان آباد » مراجعه کرد و درآنجا بواسطهً داشتن خط خوش نستعليق ، کاپی نويس جريدهً اتحاد مقرر گرديد. حين شورش لقی بسرکردگی ابراهيم بيگ ماموريت شعله رخنه يافت و با ناگزيری حضور مستقيم خود در جنگ لقی و بنابر اينکه پيشه نويسندگی داشت ياداشتها را جمعبندی نمود که بعد ها طی سال 1355 هجری شمسی در زندان دهمزنگ کابل کتابی تحت عنوان « جهاد ملت بخارا و حوادث لقی در شمال هندوکش » نگاشت. اين کتاب در واقع بزرگترين سند تاريخ تخارستان بوده و رويداد های سياسی و اجتماعی مردم دو کنار رود آمو را ثبت مينمايد.
شعله در سال 1312 هجری شمسی به دايرهً تحريرات ولايت به نويسندگی و بعد چندی در همان سال کاتب حکومت حضرت امام و درسنه 1314  هجری شمسی سرکاتب مخابرات و درهمان سال معاون جريدهً اتحاد خان آباد مقرر شد. از آن پس سالهای بعدی حيات ماموريت را به اين وظيفه سپری نموده و مدتی هم بحيث مديرو گرداننده جريدهً متذکره کار ميکرد. تخمين هفده سال عمر وی به شهر خان آباد سپری شد و درهمين شهر و درهمين ادارهً جريده اتحاد بود که جمشيد شعله با دو تن از فضلا و سياستمداران دلسوز فرهنگی بدخشان سيدمحمد دهقان و شاه عبدالله خان بدخشی آشنايی حاصل نموده  و هم قلم ، همفکر و همزبان گرديد. آنها دراين شهر و دراطراف جريده اتحاد با مساعدت های سياستمدارانهً شيرمحمدخان نايب الحکومه قطغن و بدخشان که مشوق عمران و آبادی وطن و طرفدار فعاليتهای فرهنگی بود به مثابهً محفل طرفدار تحول طلبی و تنويرعرض وجود نموده و درکمال تدبير و احتياط اساسات يک مقاومت مشروع و مبارزهً ملی را پيريزی ميکنند.
واما ديری نگذشت که اين گروه پراگنده شدند و شعله هم استعفا داده يکسره از کار نويسندگی کنار رفت و بوطن مالوفش چاه آب بزندگی دهقانی بازگشت.
شعله بعد از کارمطبوعاتی ديگرهرگز پشت مناصب و شغل دولتی نگشت. صرفا سه بار به جرگه های بزرگ ملی ( لويه جرگه ها ) در سنوات 1320  ، 1334  و 1343 به نمايندگی مردم قبولی داد و در پايتخت کشور دراين مجالس سهم گرفت. از آنجمله در لويه جرگهً قضيهً پشتونستان با اصرار نمايندگان صفحهً شمال و سمت غرب کشور خطابهً ايراد نمود که سخت مورد غضب و قهر سردار محمد داود خان صدراعظم وقت قرار گرفت. مدتهای بعدی حضور شعله بزندان بقول خودش ضمن دلايل ديگری از همين رخداد نيز منشاء ميگيرد.
تدبير ، استعداد ، دانش و همنوايی و محبوبيت در ميان مردم با شرف چاه آب به شعله ياری داد تا به هر چيزی که چنگ بزند ممتاز ترين شود. درميان سيزده برادر يگانهً آنها بود که از يک پدر ثروتمند و مقتدر ، از گرفتن ميراث منصرف گرديد اما طی چند سال محدودی از برکت دهقانی وطن و تقويت  و پشتيبانی قوم و مخصوصا با خريداری قطعه زمين جنگلی انجيرک که از اسامی شيرخان از توابع خواسار ، تگيه گاه اقتصادی خوبی برای خود اساس گذاشت. بعد ها اين قطعه زمين با تلاشهای شخصی او و ياری طبيعت به يک جنگل پربار پسته عوض شده بود و درحاليکه تشويش آن ميرفت تا آنجا هم مثل زمينهای  درقد و خواجه غار و ارچی ناقلين جای گيرند وبا زور چنگ درمعرض استفادهً مشروع خود و قومش قرار داد. طی سالهای مصروفيت دهقانی زمينهای زراعتی مفيدی را که هرچند در وطن چاه آب همه للمی اند خريداری نموده و بزرگترين زميندار گرديد. چون شعله مرد فرهنگ و عاطفه بود ازاين ثروت استفادهً نا مشروع ننموده تاسيس و تعمير ليسهً چاه آب را رويدست گرفت و عوايد سرشار غله و ذخيره های هنگفتی را طی سالهای خشکی و گرسنگی ها بصورت مجانی در اختيار مردم محتاج بدخشان و تخار قرار داد ، که البته ايندست خير و فداکاری و سخاوت او سبب شد تا درمدتها بند و زنجير محبس ، مردم شمال از هر گوشه و کنار زايرين شعله در محبس دهمزنگ شوند.
در دنيای معنويت و اخلاق نيز شعله به مرکزيت تقليد در آمد. مبارزهً او عليه فساد از جمله دزدی ، امرد بازی ، قمار و امثالهم سبب شد تا اين بدبختی ها از جامعه رخت بندند.
شعله جهت نساختن با اوضاع فاجعه ناک حاکميت منحط  و حيثيت رفتهً قبيله سالاری مدتهای مديدی بزندانهای چاه آب ، بغلان و کابل بسربرد.
حالات دشوار حيات زندان شعله از سال 1352 با ظهور جمهوريت سردار محمد داود خان بصحنهً سياسی کشور مصادف می شود که از آن به بعد نفوذ سوسيال امپرياليزم شوروی درين وطن تسلط يافت. در دستگاه رهبری سردار داود خان وابستگان خط شوروی از نفوذ قابل ملاحظهً برخوردار بوده اند. کرسی های واحد های اداری کشور اکثرا از طرف عناصر خلق و پرچم اداره می شد. احزاب سياسی ، مطبوعات آزاد و تقليد ديموکراسی که درده سال اخير سلطنت محمد ظاهر شاه با تلاش ها و عرقريزی های شخصيتهای وطنخواه چون داکتر محمد يوسف خان ، داکتر روان فرهادی ، سيد قاسم رشتيا ، مرحوم محمد هاشم ميوند وال ، مرحوم داکتر ظاهر ، مرحوم محمد موسی شفيق ، مرحوم حافظ نورمحمد کهگدای ، مرحوم مير محمد صديق فرهنگ ، مرحوم غبار ، مرحوم استاد خليل الله خليلی ، مرحوم محمد علم فيض يارو صد ها تن ديگر اميد رشد  و انکشاف آن ميرفت  و رايج شده بود بشدت سرکوب گرديد. اختناق ، استبداد و خفه کردن آزادی های اساسی انسان حاکم شد و آزادی بيان ، آزدی رای ، آزادی قلم ووجدان جايی برای خود نداشت. محبس دهمزنگ کابل محل تجمع بزرگترين شخصيتهای ملی ، فرهنگی و اسلامی گرديد.
ادامه مطلب را از لینک ذیل دنبال کنید. سپاس

۱۳۹۱ اسفند ۲۷, یکشنبه

معرفت با شخصيت هاي بزرگ افغانستان: عبدالله عارف چاه آبي سرايشگر شهير افغانستان


عبدالله عارف چاه آبي نه تنها در زادگاهش افغانستان كنوني كه درپار دريا ويابخارا، سمرقند وتاجيكستان امروز مشهور وشناخته است. عارف كه دردهكده تخن آباد ولايت تخار دريك خانواده تاجيك تبار ديده به دنيا گشود، همچنان كه شهرهاي تخار وبدخشان، كابل وكندز راستايش مي‌كند، شهرهاي بخارا، سمرقند، ترمز، قراتيگين، پته كيسر، كولاب، بلجوان وخوقند را رانيز وصف نموده، درآن شهرها زيسته دوستاني داشته است. 

سال تولدعارف را1260 خورشيدي برابر با 1886 دانسته اند، كه بعداز 62 سال زندگي پربار درسال 1322 برابر 1943 پدرود حيات گفت.


عارف كه هنوز نوجوان بود با پدرش سعدالله باي به سيروتجارت درشهرهاي مختلف تاجيكستان امروز آغازنمود ودرآواني كه 25 سال داشت براي نخستين بار، با 200 گوسفند چاري، به كولاب آمد وازآن  جا به قراتيگن وخوقند رفت ودربرگشت اموال وفرآورده هاي آسياي ميانه را به تخارستان برد. عارف اين رفت وآمد تجارتي را سالانه چندين بار انجام مي داد. كه دركنار كسب ثروت وخواسته، ياران ودوستان خوبي راهم درشهرهاي كولاب قراتيكن، بلجوان، خوقند، بخارا وسمرقند يافته بود. درنتيجه آن موانستها اشتراك درمجالس بيدل خواني ماوراءالنهري توانايي زيادي درتفسير وتحليل اشعار ميرزا بيدل دريافته بود. 
درموردتحصيل عارف، گفته مي شودكه اوتحصيلات خصوصي اش را نزد ملاعبدالحكيم درزادگاهش فراگرفت بعد درمدرسه تخن آباد به ادامه آموزش پرداخت. عارف خط ونگارش را از ميرزا آدينه محمد عاجز فراگرفت وبا تأثير پذيري وتشويق عاجز به سرايش شعر پرداخت. عبدالحكيم ولوالجي درتذكره چراغ انجمن ازعارف ياد نموده ورساله اي را به نام يوسف وزليخا به او نسبت مي‌دهد با اين وعده كه درجلد دوم چراغ انجمن آن رامعرفي خواهد كرد كه با دريغ جلد دوم، چاپ نشد. برخي ازدانشمندان ونويسندگان ديگر نيز پيرامون عارف واشعار او مطالب ومقالاتي نوشته اند كه از آن شمار اند: مير سيدعبدالكريم حسيني دربهار بدشخان، مولانا خال محمد خسته دركتاب هاي «معاصرين سخنور» و«يادي از رفته گان» استاد عين الدين درمجله ادب نشريه دانشكده ادبيات كابل وهمچنان چاپ ديوان عارف چاه آبي به كوشش محمد ابراهيم چاه آبي، سال 1373. 

ویرایش عکس : یما سفر
درجستار حاضر به مناسبت بزرگداشت 118 همين سال تولد عارف جستجوي گذرايي داريم بر ويژگي هاي هنري واجتماعي اشعارعارف.

عارف شاعريست اجتماعي، نقاد وشوخ طبع. با آن كه به مناسبت هاي مختلف، نظم هايي از او به جا مانده ديوان چاپ شده او كه بخشي اندك اشعار عارف را دربر مي‌گيرد  وسروده هاي چاپ ناشده اش كه نزد دوستانش به وفرت وجو دارد، اوج وشكوه بيان شاعرانه او را نشان ميدهد. دراين شمار آفريده هايي است كه ازنازك خيالي وشعريت نابي برخوردار است، به گونه اين غزل:
قدت درجلوه اي شوخ ستم بنياد مي لرزد
زانداز خرامت قامت شمشاد مي لرزد
به استقبال فوج خوش نظامي هاي مژگانت
سپاه ازكشورچين تا به فيض اباد مي لرزد
خدنگ ناز را در زه كشد وحشي غزال من
چوشاخ گل، كمان درقبضه صياد مي لرزد
اگر بر كشتن اين بيگنه روزي كمربندي 
زآه دل به دستت خنجر فولاد مي لرزد
نه تنها حسن او تسخير كرد عارف بدخشان را 
زاقليم ختن تاخطه بغداد مي لرزد(2)
تصويرسازي درشعر وتجسم خيال ويافت هاي ذهني درايماژهاي هنرمندانه ازويژگي هاي اساسي شعر به ويژه شعر امروز است. دراشعار عارف اين تصاوير زيبا وناب كه شعر او را تعالي مي بخشد، نمود چشمگير دارد، به گونه‌اين ابيات:
تاقيمت نشه پيماي نشاط وخرميست
هركه ازخمخانه فيض لبت ساغر كشيد(3)
آن شوخ ستمگر از بر من 
چون ناله زتار مي گريزد
زاهد زفراز مجلس ما
دزديست زدار مي گريزد(4)
شهيدم برسرتابوت من نرگس فشاني كن
كز آن درخاك بردم حسرت چشمان جادويت(5)
اي سهي بالا ربودي ازدلم آرام را
ازتبسم  سخت شيرين ساختي دشنام را(6)
خميازه فراق كشم تا به روزحشر
گرنشكني به ساغر الفت خمار ما(7)
خال اگر برگشوه رخساره اش باشد چه باك
هندو هم دارد وطن اندر بخاراي شريف(8)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به قلم: دكتور شمس الحق آريانفر 

مهجور شاعر نام آور ولایت تخار باستان ( ولسوالی چاه آب )



سوختم مهجور از دردی که نتوانم نهفت
ناله ای دارم که آهنگ  سپند مجمر است


مهجور


این گرامی اسمش محمد یوسف و تخلصش مهجور  و اهل ولسوالی چاه آب ولایت تخار است . شعرش مانند نثرش لطیف و دل انگیز و پر شور و گیراست ونطق و بیانش از هر دو دلنشین تر ، اما خودش یک عیب دارد و آن عبارتست از نوع خواهی مفرط ! هر که پا کج می گذارد  او خون دل می خورد و شما می دانید که درین روزگار وانفسا کسی که غم خود را گذاشته به فکر انباء نوع باشد ، چقدر از مرحله دور است ؟ و خوشمزه تر از همه اینکه همیشه اینگونه اشخاص ، فدای بیخبری همان کسانی میشوند که در راه حفظ حقوق آنها سر از پا نمیشناسند.
اگر بیاد شما باشد ، چندی قبل که چیچک در حوالی رستاق ، شایع شده بود مهجور، دیالوگی تحت عنوان « مصاحبه با یک پدر داغدیده« نوشت که البته مقصود از نشر آن فقط و فقط جلب توجه مقامات صحی کشور بحال و روزگار مردم یک منطقه ء دور افتاده بود ولی آمریت صحت عامه رستاق که بقرار مکتوب خود شان بعد از ده روز هیئت خالکوبی را تعیین کرده بود نامهء بلند بالایی که در هفت شمارهء ترجمان چاپ شد بوسیلهء ریاست صحت عامه در جواب آن دیالوگ فرستاد وخاطر نشان کرد که مادر اعزام هیئت های صحی به قریه جات رستاق کوتاهی نکرده ایم و دلیلش اینکه ارباب فلانی و قریه دار بهمانی ، لیست های خالکوبی را تصدیق کرده اند(!) علاوه بر آن هر قدر که تفحص کردیم در آن حدود شخصی به نام ( اکه توردی قل بای) وجود ندارد و این ثابت میکند که آقای مهجور خیالبافی کرده است .(!)
خوشبختانه یا بدبختانه آمریت صحت عامه متوجه این حقیقت نبوده که اگر خود اکه توردی قل بای را هم پیدا میکردند و از او قضیه را می پرسیدند بیچاره از ترس ارباب وقریه دار جرئت نمی کرد که حرف مهجور را تصدیق کند ، بلکه جواب میداد خر ما از کرگی دم نداشت ! زیرا از برکت شیوع دیموکراسی مخصوصآ در نقاط دور افتاده اربابها اربابتر و بیچاره گان بیچاره تر شده اند!
معذرت میخواهم که این مقاله بجای آنکه شوخی با دار و دستهء ترجمان باشد ، جدی با دیگران شد، انشأالله تلافی خواهم نمود. در اینجا فقط به یک شوخی که با مهجور توسط شخص نامعلومی شده است ، یادآوری میکنم و آن اینکه از شمارهء ۴۴ سال اول ترجمان ببعد یک شماره جریده که برای مهجور می فرستادیم در بین راه گم شده و به او نرسیده است . البته کسیکه این شوخی را کرده از علاقه مندان ترجمان بوده و ما از او خواهش میکنیم که جراید مهجور را برایش برساند و لطفآ آدرس خود را برای ما بنویسد که مستقیمآ برایش جریده بفرستیم ، پول اشتراک آنرا هم هر وقت که پولدار شد برای ما بفرستد.
والسلام
و اینهم نمونهء از کلام مهجور که خطاب به کاندیدای مجلس گفته است :
به کاندیدای بی پول
ایکه کردی  خویش  را کاندید  فرمان تو کو ؟
وعده های چرب و شیرین از بزرگان تو کو؟
گاز وواگون بهرجلب قوم محکومت کجاست؟
والگاه و جیپ و بنز و سیر و جولان  تو کو ؟
مفتخوار  آفرین  گو  بر  لب  خوان  تو چند ؟
نوکر  و  کارنده  و  چوپان  و دربان  تو کو ؟
چاه  گندم  چند   و انبار  برنج  و  جو  کدام ؟
قرض دادن تا  بوقت  فصل و اعلان تو کو ؟
قدرت  تهدید  و بیم  خلق  زحمتکش  چسان ؟
کار  با  زور  است  اما  زور میدان  تو کو ؟
کو  برویت  موج  گلگونی  ز  آثار  طرب  ؟
داغ های  خون  مظلومان  به  دامان  تو کو ؟
ملک موروثی  و غصبی  کو ترا  هکتار ها ؟
ثروت  و خرج  گزاف  رای   داران  تو کو ؟
مال  مردم   را  بحیلت  تا   چقدر  اندوختی ؟
تا دهی چیزی از آن امروز این  شان تو کو ؟
شور  بیرحمی  و استبداد  کو  در  خاطرت ؟
وز  دسیسه  یک  جهان خلق پریشان تو کو ؟
در فن  نیرنگ و  چالت  کو  شهادتنامه ای ؟
در فریب  خلق علم  مکر  و  دستان  تو کو ؟
دختر و  بیوه  بزورت  چند  شوهر داده ای ؟
یک دل  بی اعتنا  از  روز   پرسان  تو  کو ؟
گرشدی یک دوره  خلق ساده  لوحی  را وکیل
چاپلوسی   و  تملق    های   شایان    تو  کو ؟
داشتی گر دولت   افزون   و   مال  بی حساب
خنده ها  بر گریه   های   نا   توانان  تو  کو ؟
کاندیدا  این  شرایط  را  چو  میگویی   خلاف
طبق  قانون   کامیابی  ها  به  دوران  تو کو ؟
اتکا   داری    به   قانون    دموکراسی    اگر
جرأت  حق  خواهی  این  قوم  پسمان  تو کو ؟
چون تو میخواهی که گردد  درد این  ملت  دوا
گر روی در پارلمان همکار و اعوان  تو کو ؟
میخوری مهجور سان خون جگر از  حال خلق
نیروی  تأثیر  خوناب   دو   چشمان   تو  کو؟
«مهجور چاه آبی»

سخنان حکیمانه صادق هدایت



تنها مرگ است که دروغ نمی گوید.صادق هدایت                                                           
عشق چیست؟ برای همه رجاله ها یک هرزگی  یک ولنگاری موقتی است . عشق رجاله ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار میکنند پیدا کرد .صادق هدایت

در زندگی زخم هایی هست كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند  و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .صادق هدایت
 
زنان به سه مرد نیاز دارند:
مردی برای عشق ورزیدن ، مردی برای نیاز جنسی و مردی برای آزردن
اما مردان هنرمند می دانند که با عهده دار شدن هر سه نقش می توان زنان را از دو نفر دیگر بی نیاز کرد. صادق هدایت

فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ، اوست كه مرا وادار به حرف زدن می كند ، فقط او میتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ... می خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چكه چكه در گلوی خشك سایه ام چكانیده به او بگویم:

" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت ! " صادق هدایت
  
مرگ، همه هستی ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند نه توانگر می شناسد و نه گدا.صادق هدایت

مرگ، مادر مهربانی است که بچه ی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده، نوازش میکند و می خواباند.صادق هدایت
 مرگ بهترین پناه دردها و غمها و رنج ها و بیدادگری های زندگانی است. صادق هدایت

انسان چهره مرگ را ترسناک کرده و از آن گریزان است. صادق هدایت

ما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگانی نجات می دهد. صادق هدایت
اگر مرگ نبود فریادهای نا امیدی به آسمان بلند می شد، به طبیعت نفرین می فرستاد.صادق هدایت